یسنا چیکیلو

داداش یسنا

دوست داشتم وبلاگ جداگانه برای داداش یسناجون یعنی محمد ایلیا بسازم ولی تا حالا که موفق نشدم.امیدوارم در آینده این کار رو بکنم.خاطرات زیادی از تولد نی نی دارم.که کم کم اونا رو تعریف خواهم کرد.یسنا جون سه سال و نه ماهه که شد داداشی به دنیا اومد.یسنا که خیلی چشم انتظار نی نی بود،تمام روز رو دور و بر اون میگذروند.هی اونو میبوسید و دست و پاش رو بررسی میکرد.بعضی وقتا هم شیطنت میکرد و از خواب بیدارش میکرد.این موضوع با  بروز حساسیت زیاد من به ضررم تمام شد.و اذیت کردن و بیدار کردن بچه عادت یسنا شده بود.تنها راه حلی که برای این موضوع پیدا کردم بالا گذاشتن بچه از دست یسناجون بود.پس نی نی رو با سبدش روی کابینت میذاشتم تا هم راحت بخوابه و هم من به کا...
15 خرداد 1394

چهارسالگی یسنا خانم

یسنا خانم چهارساله شد واقعا خانم شده بود.دیگه داشت از حالت نی نی ای خودش در میومد و کارای جالبی انجام میداد.حرف گوش میکرد و خطاهاش کمتر شده بود. وسوالاش بیشتر.از حالت سر به هوایی در اومدو به خودش بیشتر توجه میکرد.تنها عادت بدی که داشت این بود که وقتی گرسنه میشد یا خوابش میومد بجای خوردن یا خوابیدن خیلی خیلی بد اخلاق میشد.البته این عادت عمده بچه هاست.ولی یسنا جون این حالتارو  خوب بلد بود ابراز کنه و خوب از پسش بر میومد. اصلا روز تولد چهارسالگی  اش،توی ساعتی که مهمونا توی خونه ما بودن یسنا خوابش میومد.چون ظهرش رو نخوابیده بود.بعد از اینکه شمعا رو فوت کرد و کیک رو برید و کادوهاش رو باز کرد دیگه همه چیز رو تمام شده دید و شروع به بهانه ...
15 خرداد 1394
1